فناوری سلام خوش آمدید |
||
شنبه 17 دی 1390برچسب:, :: 16:2 :: نويسنده : حمید
حکايت
توطئه شاگرد زيرک
پسري نزد خياط، روزمزد بود. روزي استادش کاسه اي عسل و قواره اي پارچه به دکان برد و خواست که به دنبال کاري برود. به شاگرد گفت: «درون اين کاسه زهر است. مبادا بخوري که هلاک مي شوي.» چون استاد از دکان رفت، کودک گرسنه پارچه را به نانوايي داد و پاره ناني گرفت و با آن عسل را خورد. استاد برگشت و پارچه را طلب کرد. پسر گفت: «صبر کن راستش را بگويم. من غافل بودم و دزد پارچه را ربود، ترسيدم مرا بزني گفتم زهر درون کاسه را بخورم و خود را بکشم، تمام زهر را خوردم اما هنوز زنده ام، باقي تو داني.»
نظرات شما عزیزان:
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
ZBODY onUnload="window.alert(' حالا اگه بيشتر مي موندي كه نمي مردي')">
با اين دكمه كاري نداشته باشيد!